مهندس محمد مهدی فنایی در دومین نشست انتقال تجربه کانون کارآفرینی استان تهران حضور یافت و در افتتاحیه این نشست در مورد نقش و اهمیت تعامل در ماندگاری شرکت ها و سازمانها سخنرانی نمود. این نشست روز ۱۴ تیرماه ۱۴۰۲ در ساختمان شماره ۳ اتاق بازرگانی تهران برگزار شد.
مهندس فنائی خالق گروه الکتروکویر در خرداد ماه سال ۱۳۲۷ در شهرستان کرمان به دنیا آمد. تحصیلات خود را در پلی تکنیک در رشته مهندسی برق از دانشگاه امیرکبیر تهران به پایان رساند و در سال ۱۳۶۱ در استان یزد شرکت الکتروکویر را تأسیس کرد. این شرکت در ادامه راه به گروه شرکتهای الکتروکویر تبدیل شد. او اکنون عضو هیات نمایندگان اتاق بازرگانی، صنایع، معادن و کشاورزی تهران است و سابقه چندین دوره حضور در هیآت نمایندگان اتاق بازرگانی تهران را در کارنامه خود دارد.
در ابتدای صحبت باید بیان کنم آنچه سبب رشد شرکتها شده است و اینجانب نیز به آن اعتقاد دارم، مسئله تعامل است؛ در این خصوص شعری را مجتبی کاشانی سروده است:
هر کجا عشق آید و ساکـــن شود
هر چه نا ممکن بود، ممکن شود
در جهان هر کار خوب و ماندنیست
رد پـای عشــق در آن دیدنیست
بنابراین راز بقاء شرکتها و کارها، عشق است. عشق آنها را پابرجا نگاه داشته است و مسیر عاشقانهای که پیمودهاند بعد از سالیان سال همچنان باقیمانده است. مجتبی کاشانی در این زمنیه شعری دارد که همیشه در ابتدای آشنایی با شخصی، آن را میخوانم:
ذهن ما باغچه است
گل در آن باید کاشت
و نکاری گل من
علف هرز در آن می روید
زحمت کاشتن یک گل سرخ
کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است
گل بکاریم بیا
تا مجال علف هرز فراهم نشود
بی گل آرائی ذهن
نازنین
نازنین
هرگز آدم، آدم نشود.
اجازه دهید تا خاطرهای نقل کنم؛ چند سال پیش از شرکت فرانسوی Enelec، برای ساخت کلید اتوماتیک در ایران لیسانس گرفتیم. این شرکت فرانسوی زیر مجموعه شرکت بزرگی به نام آلستوم بود و آلستوم هنوز هم گروه بزرگی است که قطارهای پرسرعت مربوط به این شرکت است. بعد از مدتی شرکت GE آمریکا شرکت فرانسوی آلستوم را خریداری کرد که بالطبع ما زیر نظر شرکت GE آمریکا رفتیم. آن شرکت هم اعلام کرد که یک ماه دیگر نماینده خود را میفرستد و نهایت همکاری را با نماینده ما داشته باشید. ما نیز در این فرصت یک ماهه آماده شدیم و در مورد بازار بیشتر تحقیق کردیم، برای نمونه پیرامون اینکه چطور میتوانیم سهم بازار را بیشتر کنیم؟ چگونه میتوانیم قیمت تمام شده را پایین تر بیاوریم؟ و دیگر اینکه به دنبال مشتریان وفادار بودیم، لذا به دنبال این بودیم که از نظر علمی و اساسی مارکتینگ را بدانیم چیست. در این فرصت خود را مجهز کردیم تا نماینده آن شرکت که آمد اظهار فضل کنیم و اعلام نمائیم که ما دستی بر آتش داریم.
نماینده GE که آمد، دیدیم بسیار ساده و افتاده است، این نماینده به ما گفت:« ما امروز آمده ایم تا با هم همکاری کنیم در این مورد یک کتاب به شما ارائه میدهم که این کتاب در GE حاکم است»
این کتاب، “کتاب درستکاری” بود و فصل اول آن را قدری برای شما عزیزان بازگو میکنم که خالی از لطف نخواهد بود.
در این کتاب در مورد تعامل صحبت شده بود. چگونه من با خودم، با خانواده، همشهری، با همسایه و همکارم و چگونه با رقیبم تعامل کنم؟ در مورد تعامل با رقیب اینگونه آمده بود:«اگر در مناقصه بزرگی که وضعیت شرکت شما را دگرگون میکند، یک عیب مسلم رقیب را بدانید که همگان میدانند و بیان آن عیب سبب پیروزی قطعی شما باشد، در چنین شرایطی حق بیان عیب رقیب خود را ندارید. بدین گونه است که GE، GE میشود»
این کلام یعنی غیبت کردن ممنوع است. در دین ما هم بیشترین مجازات مربوط به غیبت است. درسی که GE به ما داد این بود که غیبت کردن ممنوع! تو نمیتوانی رقیبت را بکوبی تا برنده شوی. اینقدر خوب باش که خودت برنده شوی، چرا دنبال این هستی که عیب رقیبت را بیان کنی.
آن نماینده درباره تعامل بین همکاران مجموعه گفت:« تا میتوانید بین همکاران تعامل ایجاد کنید. اگر میتوانید تعامل خوب در کارتان ایجاد نمائید، خود به خود قیمت تمام شده، پایین میآید.» یکی از مشکلات اساسی ما در حال حاضر از دولتمردان گرفته تا شرکتهای خصوصی همین عدم تعامل است، حتی در شرکتهای کوچک این تعامل بین روسا و کارگر و سرکارگر اصلاً وجود ندارد. ما تا قبل از آمدن نماینده GE کلی کتاب مطالعه کرده بودیم که چگونه قیمت تمام شده را پایین بیاوریم اما این نکته زیبا را درس گرفتیم که تعامل کنید تا قیمت تمام شده پایین بیاید.
اگر تعامل کردید مشتریانتان راضی میشوند، مشتری راضی هم بر اثر تعامل پیدا میشود و بعد اگر تعامل داشته باشید خود مشتری آنچنان مارکت شما را افزایش میدهند که سهم بازار شما هم بیشتر خواهد شد. دیدیم GE اگر امروز GE شده است و اینقدر محبوبیت پیدا کرده است درس اول آن تعامل بوده است.
متاسفانه با وجود اینکه شواهد بسیار خوبی در تعامل داریم و بزرگان دین ما اینقدر درباره تعامل صحبت کردند این فرهنگ را نتوانستیم جا بیاندازیم. البته در گروه ائتلاف اتاق تهران -که بنده نیز افتخار حضور در آن گروه را دارم- تعامل کردن به خوبی درس داده شد و همه به آن اعتقاد پیدا کردهایم و نتایج بسیار خوبی را در انتخابات حاصل کردیم.
چه زیباست که این تعامل را ابتدا از خانواده شروع کنیم و به خانواده خود ابتدا یاد بدهیم، اگر خانواده ای تعاملگر شد در هر محیطی که قرار بگیرد آن محیط را تعاملگر خواهد کرد. بنابراین از خانواده شروع کنیم و کاری کنیم که در شرکتهای ما نیز چنین باشد.
یکی از افتخارات شرکت GE این بود که صد سال از تاسیس آن میگذرد و یا شرکت زیمنس ۱۷۰ ساله شده است. اینجانب به علت همکاری با شرکت زیمنس نیز این تعامل را بین همکارانش را بخوبی مشاهده کرده ام. شرکتی را می شناسم که ۱۴۰۰ ساله شده است، این شرکت همچنان پایدار است و به عقیده من پایدار خواهد ماند. من به دنبال این بودم که فونداسیون این پایداری این شرکت ۱۴۰۰ ساله را بدانم از کجا بوده است؟ میلگردش، ملاتش چگونه این فونداسیون را ساخته است که ۱۴۰۰ ساله شده است.
در دنیا بسیار سفر رفته ام و هر کجا رفتم صدای اذان را شنیدم و خیلی به فکر رفتم که چه شده است. در مالزی، عربستان، در واشنگتن، در هامبورگ و در اقصا نقاط دنیا این صدا به گوش می رسد. من دلیلش را این می دانم که حضرت محمد(ص) زمانی که می خواستند به مسجد بروند یک خانم یهودی خاکستر بر سر ایشان می ریخت و ایشان چیزی نمی گفتند و دلی بزرگ پیدا میکردند. هیچوقت شکایتی نمیکردند و گویی برایشان مهم نبود و ایشان هدفی داشتند که به مسجد بروند و نماز بخوانند و با خدای خود راز و نیاز کنند و به حواشی توجه نمیکردند و این کار پشت سر هم ادامه داشت تا اینکه یک روز این خاکستر بر سر ایشان ریخته نشد. ببینید چقدر باید قلب و دل خود را باید بزرگ کنیم و در مسائلی که برایمان رخ می دهد و روزی که خاکستر بر سر ایشان ریخته نشد سوال کردند که چه شده است؟ به ایشان عرض شد این خانم یهودی مریض است و در خانه بستری است. حضرت محمد(ص) آنجا او را دعا کردند و از خداوند برای او شفا خواستند. بنظر من میلگرد فونداسیون اذان با دعا کردن حضرت محمد ساخته شد. بعد ملاتی که نیاز داشت چه بود؟ بخشش و بعد با آن زن تعامل کردند. چگونه تعامل کردند؟ گفتند به دیدار او بروم. حضرت محمد که وارد اتاق شدند زن یهودی از بستر بیماری بلند شد و گفت اشهد ان محمد الرسول الله . این اشهد زن یهودی است که با ملات محبت، شفا و بخشش و تعامل همچنان ادامه دارد و تعاملگرهایی که واقعاً میتوانند کار زیبا انجام دهند اثرگذاری آنها سالیان سال خواهد بود.
در اینجا مجتبی کاشانی شعر زیبای دیگری دارد:
گاه بر بی احترامی، احترام
بخشش و مردی، بجای انتقام
اگر ما بتوانیم در مقابل یک حرف بد بهترین حرف را انتخاب کنیم و بیان کنیم برنده خواهیم بود. روزی از دفترم بیرون آمدم و بدون اینکه به اطرافم توجه کنم در ماشین را بلافاصله باز کردم ، یک ماشین با سرعت آمد و ترمز کرد و شیشه ماشین را پایین کشید و گفت ای احمق در ماشین را اینطور باز نمیکنند، گفتم کاملاً درست میفرمائید و من شرمنده هستم. عذرخواهی کردم و او را به دفتر خودم دعوت کردم و از او به خاطر ترمز به موقع تشکر کردم که باعث شد به خودش و من آسیبی وارد نشود. این فرد از ماشین پیاده شد و گفت من واقعاً از شما ادب و کار زیبا را یاد گرفتم.
گفتم: من هر کاری کردم گذشت اما چرا به من بی احترامی میکنید؟
گفت: چرا؟
– می گویند ادب از که آموخته ای؟ از بی ادبان.
– ما چه کار کردیم که تو از ما ادب یاد گرفتی؟!
بالاخره قرار گذاشتیم و این فرد عصر همان روز برای صحبت به دیدار من آمد، به او گفتم: در آن لحظه که حادثه اتفاق افتاد جلوی خودم را گرفتم تا به جای بد صحبت کردن بهترین صحبت را با شما کنم، این کار سبب شد امروز با هم رفیق شدهایم و به تعامل رسیده ایم، من چقدر خوش سلیقه بودم که در مقابل حرف شما اینچنین رفتاری را کردم. بر اثر این تعامل و دوستی آن فرد برای من ۴ قواره پارچه هدیه آوردند و من با آن هدیه کت و شلوار دوختم و در جشن زیمنس به تن کردم.
در آن جلسه یک مهندس از شرکت زیمنس نزد من آمد و سوال کرد شما کت و شلوار زیبایی به تن داریم از کجا تهیه کرده ای و چه قیمتی دارد؟ من نیز گفتم از پاریس و به قیمت ۸۰۰۰ یورو تهیه کرده ام و این صحبت در زیمنس پخش شد که نماینده الکتروکویر ایران کت و شلوار ۸۰۰۰ یورویی به تن دارد. اما بعد به آن شخص گفتم این پارچه هدیه بوده است و دوخت آن هم مربوط به شهر یزد است و مبلغ ۳۰۰ یورو پرداخت کرده ام.